خوردی زمین و لشکری پاشید از هم
تنها امید خواهری پاشید از هم
خوش قامت زینب الهی که نبینم
با ضربه ای بال و پری پاشید از هم
کفتارها وقتی تنت را میدریدند
گفتند قلب مادری پاشید از هم
میخواستم زیر گلویت را ببوسم
اما چگونه ؟ حنجری پاشید از هم
دیدم غروب روز عاشورا تنت را
که بند بند پیکری پاشید از هم
از روی نی دیدم زمین خوردی برادر
تاج سرم دیدم سری پاشید از هم

شاعر امیر فرخنده