جدّا همه ی عمر پریشان تو بودم
خونین جگر و خسته و گریان تو بودم
من صادق آل توام و در همه عمر
دلسوخته ی آن لب عطشان تو بودم
هرگاه که قرآن به لبم زمزمه کردم
یاد تو و صوت خوش قرآن تو بودم
گلچین ستم گر پی پرپرشدنم بود
زان بود که من یاس گلستان تو بودم
بر خانه ی من دست ستم چون شرر افکند
در یاد تو و آن خیمه ی طفلان تو بودم
آن شب که دل عترت من خون شد و لرزید
من غرق غم شام غریبان تو بودم
با پای پیاده چو مرا خصم دوانید
من یاد رقیه گل بستان تو بودم
منصور چو برکشتن من تیغ برآورد
یاد بدن پاره و عریان تو بودم
ای کاش که درکرب وبلا بودم وآن گاه
درپیش بلایا سپر جان تو بودم
با ناله «وفایی» ز زبان دل من گفت
پیوسته همه عمر در افغان تو بودم
- دوشنبه
- 11
- تیر
- 1397
- ساعت
- 15:12
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه