#بند_اول
غم داره دل زارم، بی قرارم
شرر زده غم بر جانم، بی کسیَم شد اقبالم
با دست بسته در پیِ، مرکب مرا میبردن
خیلی من و تو کوچهها، با ناسزا آزردن
جون من و تو بزمِ مِی، روی لبم آوردن
حرمتم رو شکستن، پشت مرکب دویدم
پر و بالم شکست و، از مدینه بریدم
#بند_دوم
آتیسِ وحشیونه، زد زبونه
به یاد زهرا افتادم، با سر رو خاکا افتادم
اِبنُ الرَبیعِ بی حیا، با تازیونه اومد
خوردم زمین اما من و، چه وحشیونه میزد
حتی به زهرا مادرم، حرفای خیلی بد زد
کی میدونه تو غربت، چیا که من کشیدم
پر و بالم شکست و، از مدینه بریدم
#بند_سوم
بزمِ مِی منزلم شد، قاتلم شد
روضهی جَدِ عطشانم، با چشم خونم گریانم
یادم رسیده خیزران، لبی که غرقِ خون شد
قرآن تلاوت کرد و، یه خواهری گریون شد
زهرا رسید از مقتل و، برا حسین محزون شد
روضهها شد مجسم، بازم حسین و دیدم
پر و بالم شکست و، از مدینه بریدم
- پنج شنبه
- 14
- تیر
- 1397
- ساعت
- 18:48
- نوشته شده توسط
- جواد
- شاعر:
-
رضا باقریان
ارسال دیدگاه