سر زده امد و با گوشه ی دامان چه نکرد
حاجتش مُبرم و با دیده ی گریان چه نکرد
پنجره پولاد و چشم مضطری در سایه اش
در کنار مرقد شاه خراسان چه نکرد
گرمی دستی به قلبش نور میپاشید و او
دید صاحب خانه در رویای مهمان چه نکرد
چشم های خیس بارانش سحر را خوب دید
دختر کوری که تا شب نزد سلطان چه نکرد
گوش سقاخانه هم تکبیر زائرها شنید
زیر لب میگفت، اری...!عشق و ایمان چه نکرد
- چهارشنبه
- 3
- مرداد
- 1397
- ساعت
- 11:5
- نوشته شده توسط
- جواد
- شاعر:
-
اکرم سبزعلی
ارسال دیدگاه