درون حجره ی دربسته گشته مامنم بابا
بیا یکدم تماشاکن به خاک افتادم بابا
منی که دائما هستم به فکر رافت وبخشش
ولیکن همسرم بوده به فکر کشتنم بابا
صدایم در نمی آید ز سوز زهرو بی آبی
نباشد جوهری دیگر به مادر گفتنم بابا
زظلم همسرِبی مهربانم،لحظه ای بنگر
میان حجره ی دربسته دست وپا زنم بابا
غریب الغربایی و غریبی چون حسین و،من
برایت چون علیِ اکبری درگلشنم بابا
برای بردن جسمم عبالازم نمی باشد
نشد دیگر ز هم پاشیده اعضای تنم بابا
می اندازند جسمم را روی خاک زمین امّا
نباشد دست این وآن دگر پیراهنم بابا
اگرچه پای کوبی کرده اند از داغ من امّا
نگردد زیرو رو جسمم به پای دشمنم بابا
(شائق)
- پنج شنبه
- 18
- مرداد
- 1397
- ساعت
- 17:54
- نوشته شده توسط
- میرکمال
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه