• سه شنبه 15 آبان 03


اشعار شب دهم محرم،(آسمان یک ذرّه ی نور است در چشم ترت)

2299
1

آسمان یک ذرّه ی نور است در چشم ترت
پس زمین قدری ندارد پیش مویی از سرت
جان خود دادی و حتی دادی از جان بهترت
اصغرت ، تنها علمدارت ، علی ِ اکبرت

 

تا بنوشانی به عالم ذرّه ای از باورت
ایستادی مثل کوهی روبروی کاه ها
ماهی و افتاده ای در انزوای چاه ها
گرچه دشمن بست بر آل پیمبر راه ها
باز فریاد تو می آید سوی آگاه ها
بس که والایند هم پیغام و هم پیغمبرت
یوسفانه پیکرت را بین چاه انداختی
در میان گرگ ها در قتلگاه انداختی
سینه ات سنگین شد و یک دم نگاه انداختی
به نگاهت بینشان دعوا به راه انداختی
تا نبیند حال و روز پیکرت را مادرت
در سکوت دشت می آمد صدای اسب ها
آهویی ترسیده بود از شیهه های اسب ها
بانویی لرزید و دید از لابلای اسب ها
نرم کردی سینه ات را زیر پای اسب ها
تا که جای راحتی باشد برای اصغرت
باد ها از پیکر تو بوی سیبی برده اند
های خود آورده و هوی غریبی برده اند
از غریبی ناله ای سوی حبیبی برده اند
دشمنانت هر کدام از تو نصیبی برده اند
می شود انفاق بعد از قتل تو انگشترت
ای وجود بی بدیلت آبروی کربلا
خون سرخت تا قیامت رنگ و روی کربلا
(( بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا ))
تشنه ی آب فراتم ، تشنه ی آب آورت
شاعر:سید محمد حسینی

 

 

  • دوشنبه
  • 30
  • مرداد
  • 1391
  • ساعت
  • 15:52
  • نوشته شده توسط
  • علی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران