تو دنیا هرچی ماتمه یه جا توی دلم نشست
خودم نوشتم که بیای ای کاش که دستم می شکست
کاش لااقل باد صبا
بهت بگه کوفه نیا
بالای دارالعماره با دستای بسته ، چشمای گریون
همش زیر لب می خونم کوفه نیا جان مسلم آقا جون
نیا نیا حبیبم
ببین چقد غریبم
نذار غم دو دنیا
تا به ابد بشه نصیبم
کوفه نیا حسین جان
میدم سلام از راه دور می سپرمش به دست باد
کبوترا خبر بدین بگین حسین کوفه نیاد
پیدا نمیشه یه نفر
برات بیاره یه خبر
خبراز این مردم بی دین نامروت ها نقشه ها دارن
حیایی نیست بین این مردم از الان توی فکر گوشوارن
مردم نامسلمون
اینجا شدن فراوون
به فکر تیرو نیزه ن
خیلی شلوغه بازاراشون
کوفه نیا حسین جان
سفیر تنهات به غمِ بی کسی محکومه حسین
صرف نظر کن از سفر این سرزمین شومه حسین
تو اوج دردِ بی کسی...
کشته منو دلواپسی
می ترسم اینجا نذاره هیچ کس به روی زخمای تو مرهم
می ترسم واسه یه مُشت دِرهم پیکر پاک تو بشه دَرهم
دلواپسم به هر حال
برای روز جنجال
برای لحظه ای که
می افتی با صورت تو گودال
کوفه نیا حسین جان
هر کسی رو دیدم فقط به فکر قتل و غارته
خدا می دونه بیشترین ترسم واسه اسارته
تو رو به این چشای زار
اهل و عیالت و نیار
نذار زینب کوچه گَرد این شهر پرنیرنگ و ریا باشه
نذار پای دختر کوچیکت به صحرای بی کسی واشه
حیفه علیِ اکبر
حیفه علیِ اصغر
به فکر قاسمت باش
فکر ابالفضل دلاور
کوفه نیا حسین جان
- دوشنبه
- 12
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 12:51
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
گروه شاعرانه ها سبک
ارسال دیدگاه