یه کاروان از گل یاس داره میاد از راه دور
تموم دشت کربلا پرشده از عطر حضور
قافله سالار اومده
میرو علمدار اومده
رسید از راه حضرت زهرا باچشِ گریون تو حرم ای وای
گرفته زینب رو تو آغوش زیر لب میگه دخترم ای وای
فاطمه روضه خون شد
اشک خدا رَوون شد
صدا میزد بنی
گریه کُنش هفت آسمون شد
جانم حسین حسین جان
زانو زده مقابلِ زینب یل ام البنین
تا خواهرش از ناقه ها پا بذاره روی زمین
عجب شُکوه و عزتی
عجب جلال و هیبتی
رقیه پیش بابای خوبش چه لبخندی روی لب داره
علی اصغر خوابیده آروم توی آغوش گرم گهواره
آروم نداره زینب
دل بی قراره زینب
حالا که پا رو خاکِ
کرببلا می ذاره زینب
جانم حسین حسین جان
نگاه سقا بسوی برادره مبهوت و مات
دلشوره موج می زنه تو دل شریحه ی فرات
گریه شده بی اختیار
عمه سادات بی قرار
امون از اون روزی که زینب میبینه داداشش شده تنها
امون از اون روز که توگودال میرسه آه وناله ی زهرا
دشمنِ بی سروپا
جلو چشای زهرا
دوراز حیا سری رو
می بَره روی نیزه بالا
جانم حسین حسین جان
*با این سبک خوانده شود*
- دوشنبه
- 12
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 12:59
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
گروه شاعرانه ها سبک
ارسال دیدگاه