یا رقیه بنت الحسین
سه ساله دختری می گرید اندر گوشه ی ویران
به هجران پدر گردیده همچون مرغکی نالان
سر بابا به بر بگرفته گوید درددلهایش
بگوید بهر بابا از فراغ وسختی هجران
کجابودی پدر بینی چه آمد بر سر دختر
کجابودی بگیری این سرم را باز بر دامان
تورفتی ورقیه در فراغت نوحه خوان گشته
یتیمی درد بی درمان من گردیده ای جانان
زبعد رفتنت شد خیمه هامان غرق در آتش
عدو در حال حمله، کودکان ترسیده وگریان
تمام زینت ما را عدو غارت نمود آنجا
به خون آغشته شد گوشم زآن جولان نامردان
پدر از عمه ممنونم سپر می شد برای من
هر آنگه بود من را ضرب شلاق عدو مهمان
اسارت سخت بگذشته به من در کوفه ودرشام
شدم در کوچه های شام وکوی برده هاحیران
چه خوشحالم که باسر سر زدی بر این یتیم خود
بر این ظلمت سرا تابیده ای همچون مه تابان
بقربان سرت گردم چرابشکسته دندانت
سرت مهمان من پس پیکرت باشد کجا پنهان
شدم دل تنگ آغوش پر از مهر علی اکبر
کجا باشد عمو عباس تا براو روم قربان
ندارم آرزویی کاش جان ازتن بدر آید
که بی تو زندگانی، دخترت را هست چون زندان
شاعر:اسماعیل تقوایی
- سه شنبه
- 13
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 20:45
- نوشته شده توسط
- اسماعیل تقوائی
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه