غرق خون است چرا این سر مه رو پسرم
قطعه قطعه شده آن قامت دلجو پسرم
نرسیده به تنت،از سر زین افتادم
قوت و تاب و توان رفت ز زانو پسرم
همه ی دشت به زانو زدنم خندیدند
تو بگو من چکنم بین هیاهو پسرم
دربغل تاکه گرفتم بدنت،ریخت به هم
ازغمت رفته زچشمان پدر سو پسرم
چه کسی بر سر تو ضربه شمشیر زده
چه کسی نیزه فرو برده به پهلو پسرم
بردنت تا به حرم،جز به عبا ممکن نیست
چون که اعضای تو پاشیده به هر سو پسرم
سر و کار تن تو با سر مقراض افتاد
نه سری نه بدنی مانده نه ابرو پسرم
عمه ات آمده دربین حرامی برخیز
خیز تا دست نبرده است به گیسو پسرم
*******
شائق
- سه شنبه
- 13
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 22:28
- نوشته شده توسط
- میرکمال
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه