روشن ضمیر
من به عشقت اسیر می میرم
پیش پایت حقیر می میرم
چون نهالم اگر نباری تو
به خدا در کویر می میرم
مهرتو روشنی به دل بخشید
گر که روشن ضمیر می میرم
چون که مسکین آستان توام
وقت مُردن امیر می میرم
دوست دارم که با تو باشم من
گرجوان یا که پیر می میرم
از رهت پانمی کشم هرگز
تا که دراین مسیرمی میرم
بس که شرمنده ام ز افعالم
پیش تو سر بزیر می میرم
دم مُردن اگر تو را بینم
چقدر دلپذیر می میرم
لحظه ای بعد دیدن رویت
گربمیرم چه دیرمی میرم
به ولای تو می خورم سوگند
گر بگوئی بمیر می میرم
در ره عشق تو «وفایی »گفت
من به عشقت اسیرمی میرم
- پنج شنبه
- 15
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 12:25
- نوشته شده توسط
- سجاد
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه