مرثیه قبل ازشهادت
شکسته بال
بیمار من چرا فسرده حالت
پروانه ام چرا شکسته بالت
چرا به درد وغُصه خو گرفتی
زمحرمت چرا تو رو گرفتی
در زانویت دیگر توان نمانده
درجسم تو جز نیمه جان نمانده
آتش گرفتم ازغم تو برخیز
من سوختم در ماتم تو برخیز
دیگر به خنده وا نشد لب تو
با گریه طی روز تا شب تو
غیر از کبود ی رنگ بر رُخت نیست
این پرده ی نیلی به رویت ازچیست؟
دشمن به روی زخم من نمک زد
برجهره ی تو مُهری ازفدک زد
جان مرا کرده به رنگ نیلی
دستی که زد بر چهره ی تو سیلی
در سینه ام آتش زبانه می زد
قنفذ تو را چون تازیانه می زد
چشمان خود را باز کن به رویم
تا باز دردم را به تو بگویم
اشکم کنون بسته ره نگاهم
بی تو اسیر درد واشک وآهم
باخود مبر قرار را شکیبم
بی آشنا می مانم و غریبم
بگذار از وصل تو جان بگیرم
مگذار ازهجران تو بمیرم
سیدهاشم وفایی
- پنج شنبه
- 15
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 12:51
- نوشته شده توسط
- سجاد
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه