• سه شنبه 4 دی 03

استاد سید هاشم وفایی

غزل مرثیه فاطمی هم نفس -(لحظه لحظه زچه مادر نفست می گيرد)

718

غزل مرثیه فاطمی

هم نفس

لحظه لحظه زچه مادر نفست می گيرد
نفس من زچه آخر نفست می گيرد

دردپهلو چه كند باتو كه شب تابه سحر
ازهمين درد به بستر نفست می گيرد

ازفشار درو ديوار چه ديدی كه هنوز
دائم از ضربت آن در نفست مي گيرد

به همان ناله كه در پشت درخانه زدی
ازغم غنچه ی پرپر نفست می گيرد

چه نفسگير شود حال وهوای نفست
وقتی ازغُربت حيدر نفست می گيرد

دست بركارمزن من كه نمُردم مادر
باچنين حال تويكسر نفست می گيرد

نفسی راست كن ای گُل كه نفس تازه كنيم
ازچه ای  ياس پيمبر نفست می گيرد

ازغم اين كه نمانی جگرم خون شده است
ازچه اين سان بردختر نفست می گيرد

تانفس هست «وفایی» تو بگو يازهرا
نرسد سود چو ديگر نفست می گيرد

حاج سیدهاشم وفاییغزل مرثیه فاطمی

هم نفس

لحظه لحظه زچه مادر نفست می گيرد
نفس من زچه آخر نفست می گيرد

دردپهلو چه كند باتو كه شب تابه سحر
ازهمين درد به بستر نفست می گيرد

ازفشار درو ديوار چه ديدی كه هنوز
دائم از ضربت آن در نفست مي گيرد

به همان ناله كه در پشت درخانه زدی
ازغم غنچه ی پرپر نفست می گيرد

چه نفسگير شود حال وهوای نفست
وقتی ازغُربت حيدر نفست می گيرد

دست بركارمزن من كه نمُردم مادر
باچنين حال تويكسر نفست می گيرد

نفسی راست كن ای گُل كه نفس تازه كنيم
ازچه ای  ياس پيمبر نفست می گيرد

ازغم اين كه نمانی جگرم خون شده است
ازچه اين سان بردختر نفست می گيرد

تانفس هست «وفایی» تو بگو يازهرا
نرسد سود چو ديگر نفست می گيرد

حاج سیدهاشم وفایی

  • پنج شنبه
  • 15
  • شهریور
  • 1397
  • ساعت
  • 13:2
  • نوشته شده توسط
  • سجاد

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران