رنگين كمان درد
امشب فضای دل ملال انگيزباشد
پيمانه ی جانم ز غم لبريز باشد
گرآسمان ازدودآهم تيره گرديد
غم آمدوبرجسم وجانم چيره گرديد
اكنون كه مرغ غم سرود غم سُرايد
چشم انتظارم تااجل كي ازدرآيد
اسمابيا همراز وهمدرد دلم باش
هنگام مُردن باخبر ازمشكلم باش
زهرای من ازكودكی درموج غم هاست
من می روم امّا دلم در پيش زهراست
هرمادری راشيره ی جان است دختر
هردختری را محرم رازست مادر
امّا پس ازمن دخترم ياورندارد
شام عروسی فاطمه مادر ندارد
ترسم ازاين غم بردلش اندوه آيد
برجان اوبار غمی چون كوه آيد
ترسم دلش رنگين كمان دردگردد
ترسم كه گرمای وجودش سردگردد
اورابه جای من تواسماياوری كن
درحق زهرايم پس از من مادری كن
اين قول رابگرفت ازاسماوآن گاه
آهي برآورد وبگفت الحمدلله
اين بانويی كه درره اسلام كوشيد
چشم ازجهان پوشيدوزين غمخانه كوچيد
كی باورش می شدگلش پژمرده گردد
بعد ازپدراوياس سيلی خورده گردد
كی باورش می شدزگلچين زمانه
بردست وبازويش نشيندتازيانه
كی باورش می شدكه دربين هياهو
فرياديافضه خُذينی سردهداو
كی باورش می شد كه غم پرورشوداو
درسن هجده سالگی پرپرشوداو
كی باورش می شدشبانه دفن گردد
درطلمت شب مخفيانه دفن گردد
بس كن«وفایی» ازغم سوزان مادر
ديگرمگوازتربت پنهان مادر
#حاج_سید_هاشم_وفایی
- شنبه
- 17
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 10:34
- نوشته شده توسط
- سجاد
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه