#مرثیه_زبانحال_امام_حسین_ع
#با_حضرت_رقیه_ع
ای دخترِ صغیرم بابا برات بمیرم
آخه چگونه با سر، تو رو بغل بگیرم؟
سرم تو طشتِ زرّین، در بزمِ کفرِ بی دین
تو در خرابه ی شام، در زیرِ دِشنه ی کین
جسمم فتاده بابا، بی سر میونِ صحرا
زخمی تو سنگ و خارا، اونم غریب و تنها
دیدی ز تیغِ کینه، بابا سرم جدا شد
دیدی که خیمه هامون، آماجِ اشقیا شد
تو مثلِ مرغِ بی جون، موندی به کنجِ ویرون
من با پَرِ شکسته، افتادم این بیابون
دیدم که پا برِهنه، با گریه می دویدی
وقتی سرِ مرا در، بالای نیزه دیدی
آخه به چه بهونه، از خنجرِ زمونه
پرپر شدی تو ای گل، در زیرِ تازیونه؟
امشب ز دیده بارون، با اشک و آهِ محزون
کردم تو رو وداع من، با سینه ای پُر از خون
ای دخترِ صغیرم، بابا برات بمیرم
من که بدن ندارم، تو رو بغل بگیرم!
#حضرت_رقیه_س
#خرابه ی_شام
#هستی_محرابی
- یکشنبه
- 18
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 7:16
- نوشته شده توسط
- هستی محرابی
- شاعر:
-
هستی محرابی
ارسال دیدگاه