• یکشنبه 16 اردیبهشت 03

 محمدرضا سروری

چه کنم بی یاری -(نه علم برداری نه سپه سالاری (چه کنم بی یاری2))

1292

چه کنم بی یاری
نه علم برداری  نه سپه سالاری (چه کنم بی یاری2)
نه یل پیکاری  نه گل بی خاری (چه کنم بی یاری2)
نه دگر سرداری  نه دگرغمخواری (چه کنم بی یاری2)
نیزة  بسیاری  بر تنم شد کاری (چه کنم بی یاری2)
چه کنـم با غـم تنهـا شدنم
تشنـه در بین دو دریا شدنم
در بیــابـان بـلا بـی یـاور
روبـروی صـف اعـدا شدنم
نـه عـلـمـدار دلیـری دارم
نه بـرادر  ، نه وزیـری دارم
نـه درون حــرمِ  بـی آبـم
طفل سـربـاز صغیـری دارم
روبرویم همـه با شمشیـرند
آمـده جـانِ مـرا بـرگیـرند
بینم این صحنه که بعد از مرگم
اهل بیتـم به غل و زنجیـرند
درد من بی یاریست ، درد من بی یاریست ، درد من بی یاریست
خون ز چشمم جاریست ، دشنه بر من کاریست ، درد من بی یاریست
نه علم برداری  نه سپه سالاری (چه کنم بی یاری2)
نه مرا صبـر و قـراری مانده
نه دگـر یاور و یـاری مانـده
آن چنان بی کس و تنها شده ام
نه سپاهی ، نه سواری مانده
هر طرف تازه گلـی پرپر شد
پایـمـال سپهـی کافـر شد
پـاره پـاره بدن و خون آلود
تشنه لب بی سر و بی حنجر شد
علم از پنجـه رهـا گردیـده
فرقش از نیمه دوتا گردیـده
کوفیان را به خـدا بسپـارم
ساقی ام تشنه فدا گردیـده
درد من بی یاریست ، درد من بی یاریست ، درد من بی یاریست
خون ز چشمم جاریست ، دشنه بر من کاریست ، درد من بی یاریست
نه علم برداری  نه سپه سالاری (چه کنم بی یاری2)


686
نه علم برداری  نه سپه سالاری (چه کنم بی یاری2)
نه یل پیکاری  نه گل بی خاری (چه کنم بی یاری2)
نه دگر سرداری  نه دگرغمخواری (چه کنم بی یاری2)
نیزة  بسیاری  بر تنم شد کاری (چه کنم بی یاری2)
اکبـرم رفتـه خدا از دستـم
پسـرم بـوده تمـامِ هستـم
بر سـر نعـش گلِ بی خـارم
مثل ماتـم زدگان بنشستـم
اصغرم تشنه به دوشم پر زد
شعله بر جان من و مـادر زد
قاسمم رفت به تـاراج خزان
دست و پا زیرِ سُم استـر زد
یـاوری کو که کنـد امـدادم
از دل کـوفـه بگـیـرد دادم
تا که مانند حبیـب و جعفـر
حرّ و عثمـان برسد فریـادم
درد من بی یاریست ، درد من بی یاریست ، درد من بی یاریست
خون ز چشمم جاریست ، دشنه بر من کاریست ، درد من بی یاریست
نه علم برداری  نه سپه سالاری (چه کنم بی یاری2)
بر منِ تشنـه لـبِ بی یـاور
می زنند تیر و سنان و خنجر
کوفیـانـی که ندارند رحمـی
می بُرنـد از تنِ پاکـم حنجر
جز به رفتن که نمی اندیشم
داده این غصّه فقط تشویشم
حرمـم مانـده خـدا بی یاور
فکر آنان ، نه به فکر خویشم
سروری درد حسین آب نبود
طفلـک تشنـة بی تاب نبود
یک تن و تیـغ هزاران نامرد
کاش در کوفه کسی خواب نبود
درد من بی یاریست ، درد من بی یاریست ، درد من بی یاریست
خون ز چشمم جاریست ، دشنه بر من کاریست ، درد من بی یاریست
نه علم برداری  نه سپه سالاری (چه کنم بی یاری2)



  • یکشنبه
  • 18
  • شهریور
  • 1397
  • ساعت
  • 12:17
  • نوشته شده توسط
  • سجاد

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید


حجم فایل 2.98 MB
تعداد بازپخش 130
تاریخ بارگذاری یکشنبه 18 شهریور 1397 13:25

ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران