#عطر_محرم
تا محرم آمد و دل پَر کشید
رفت دشتِ نینوا را سر کشید
رفت تا بیند در آن شامِ بلا
چه مصیبت زینب مضطر کشید
تا شود شاهد تمام صحنه را
چه عذابی آلِ پیغمبر کشید
آن یزیدِ پستِ بی شرم و حیا
آتشی بر خرمن حیدر کشید
ظالمی از تیغِ کینِ اشقیا
خیمه ها را آتشِ صر صر کشید
لاله های باغِ آن ریحانه را
در میانِ خاک و خون پرپر کشید
کافری با خنجرِ بیداد خویش
دشنه فرقِ ساقیِ کوثر کشید
اجنبی دنبال زینب می دوید
از سرِ او چادر و معجر کشید
لاله ها بی سر همه فرشِ زمین
سرمه ی خون دیده ی خواهر کشید
آتشی بر باغِ پیغمبر فتاد
هر کجا را گرد و خاکستر کشید
گو عدو شرمش نبود از فاطمه
آن زمان روی گُلش خنجر کشید
بی کس و تنها میانِ قتلگه
ضجّه ی ای وای یا مادر کشید
دستِ خون آلودِ خود بر سر نهاد
تیر از کامِ علی اصغر کشید
تا که شد وقتِ وداعِ اکبرش
دستِ حسرت قامتِ اکبر کشید
این زمان عرشِ خدا هم ناله کرد
ظالمی تا گیسوی دختر کشید
بر درِ هر خیمه جلادی چنان
از سر و دستِ زنان زیور کشید
خواهرش با ناله های سینه سوز
آهِ سردی از دلِ خود بَر کشید
ای پدر! یکدم بیا ظالم ببین
نعل ها بر پیکرِ بی سر کشید
شعله ی تیرِ ستم اسباب شد
آتشی بر جانِ خشک و تر کشید
ای پدر جان دخترت در کربلا
گو همه جامِ بلا را سر کشید
تا که جلادی سرا پا آتشین
پرده را از چهره ی محشر کشید
ذوقِ دستی که فقط با اشکِ خون
غربتِ این نظم را دفتر کشید!
#هستی_محرابی
- چهارشنبه
- 21
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 0:35
- نوشته شده توسط
- هستی محرابی
- شاعر:
-
هستی محرابی
ارسال دیدگاه