آن سفیر از سفر برگشته ام من
در بیابان غمت سرگشته ام من
پیکرم در تب، ناله ام بر لب
زینبم زینب ، سر جدا حسینم
جای جای پیکرم دارد نشانه
هم ز کعب نیزه و هم تازیانه
گشته از سیلی، صورتم نیلی
گشته از سیلی، سر جدا حسینم
عضو عضوم شعله گیرد از غم تو
دست نامحرم به دست محرم تو
بسته با تحقیر، با دم شمشیر
حلقه از زنجیر، سر جدا حسینم
گر رقیه دخترت با ما نباشد
لحظه ای بی یاد او، دل ها نباشد
بر دلم چو لاله، داغ آن غزاله
دختر سه ساله، سر جدا حسینم
آن شب یلدا که عاشورا شد از او
برگ مأموریتم امضا شد از او
او که تنها رفت، از کف ما رفت
نزد زهرا رفت، سر جدا حسینم
با سرت کرد آزمایش، دشمن او را
او سرت بر سینه بگرفت و من او را
شد در آن بحران، با دلی سوزان
بر سرت قربان، سر جدا حسینم
گر که در ویرانه چندی خانه کردم
کاخ ظلم دشمنت ویرانه کردم
آه جانسوزم، خطبه روزم
کرده پیروزم، سر جدا حسینم
منبع:سایت مدایح
- پنج شنبه
- 2
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 7:43
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه