بابایی جون بابایی
امون از این جدایی
میون سلسه ام من
تو روی نیزه هایی
زمین خوردنامو می بینی
اشک تو چشامو می بینی
حال عمه هامو می بینی می بینی
بسکه زدن پر از ورم شدم بابایی
درد سر اهل حرم شدم بابایی
رفتی و زمین گیرم من
بعد تو دیگه پیرم من
واسه قافله این روزا
خیلی دست و پا گیرم من
با یه لباس پاره
همه زدن اشاره
همه میگن یتیمه
دیگه بابا نداره
قلب غصه دارم می سوزه
گوش پاره پاره ام می سوزه
جای گوشواره ام می سوزه می سوزه
بسکه زدن، شکسته پهلوم مثه زهرا
خسته شدم، دیگه از این سیلی و صحرا
از زمونه دل گیرم من
از نفس زدن سیرم من
واسه قافله این روزا
خیلی دست و پا گیرم من
حال دلم خرابه
جیگر من کباب
شامیا گفتن اینو
بزنیدش ثوابه
غصه هامو دیدن، خندیدن
پای نیزه ی تو، رقصیدن
موی دخترارو، کشیدن کشیدن
درد می کنه، تموم دست و پام بابایی
بسکه زدن، وا نمی شه چشام بابایی
اینه حال و تقدیرم من
تو خرابه می میرم من
واسه قافله این روزا
خیلی دست و پا گیرم من
چش به راهتم بابایی ۴
- شنبه
- 24
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 19:15
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
وحید محمدی
ارسال دیدگاه