داره توی تاب وتب میسوزه
روی زانو میکشونه خودشه
جون نداره ولی باهر زحمتی
پیش عمه میرسونه خودشو
میبینه وخیمه حال زینب
روی زانوش یه تن پرخونه
رگای بریده شو میبوسه
یه زیر لب یه چیزایی میخونه
میگه خواهرت داره جون میده
چه بلایی به سرت آوردن
تنت و بااسباشون له کردند
سرتو با نیزه هاشون بردن
کسی نیس بداد زینب برسه
ذره ذره داغ تو خونم کردم
یه شبه موی سرم سفید شدو
غم تو یه روزه داغونم کرد
تو همه دار وندارم بودی
پشت من بارفتنت خالی شد
وقتی دیدم باچیا میزننت
دل من ندیدی چه حالی شد
پای داغت ای قتیل العبرات
تا ابد چشمای خواهرت تره
این خودش درد بزرگیه داداش
که باهام قاتل تو همسفره
- پنج شنبه
- 29
- شهریور
- 1397
- ساعت
- 20:26
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
عالیه رجبی
ارسال دیدگاه