#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهرا_س
بنال ای سینه از اندوه و دردی
فلک گو با منِ زهرا چه کردی؟
فلک از دستِ تو دارم شکایت
تو بشنو تا بگویم این حکایت
بگویم گوشه ای از شرح حالم
که می بینی سیه شد روزگارم
دمی این سفره ی دل وا نمایم
ز دستِ دشمنان خود بنالم
حسینم را چرا غربت کشاندند؟
چرا در قتلگاهِ خون نشاندند
اگر کشته چرا رأسش بریدند؟
چرا در سمّ اسبانش کشیدند؟
چرا دیگر تنِ بی جان او را ؟
ز تیر و نیزه و خنجر بریدند؟
چرا بی دست و پا افتاده در خون؟
به حال او بگرید مرغ هامون؟
وزد باد صبا بر جسم زارش
علی اکبر فتاده در کنارش
در آغوشش بخفته غنچه اصغر
ز تیغ کینه شد این لاله پرپر
بگویم آن اباالفضل دلاور
فتاده در برش صد چاک پیکر
فتاده هر طرف جسم شهیدان
که بی غسل و کفن در این بیابان
هوای نینوا ای خشک و سوزان
لب خشک حسینم را مسوزان
لبانش تشنه ی یک جرعه ٱب است
دلش از سوز بی آبی کباب است
زمین کربلا ای خارو خاشاک
تو رحمی کن به حال جسم صد چاک
تو رحمی کن که این فرزندِ زهراست
در این غربت اسیرو زار و تنهاست
تو ای باد صبا رفتی به سویش
نوازش کن به جایم زلف مویش
کمی آهسته تر بر او گذر کن
مبادا خاک گیرد نازِ رویش
بگو ابر سما را تا ببارد
حسینم طاقت گرما ندارد
بیا تا سایه افکن بر سر او
کفن بر تن ندارد پیکر او
متاب خورشید این عریان بدن را
مسوزان جسم بی غسل و کفن را
متاب او معجری بر سر ندارد
که بر بالین خود مادر ندارد
تو ماه هم روی خود را تیره تر کن
نگاه از پیکرش صرفِ نظر کن
نزار رویش ببیند مادر او
که جای زخم تیر و خنجر او
الا ای آسمان! تو سایه افکن
به زیر سمٌِ اسبان بوده این تن
تو رحمی کن به جسم چاک چاکش
ز اشک خون بشوی آن جسم پاکش
الا ای آسمان پُر ستاره
مکن حال حسینم را نظاره
مَبین این جسم چاک و پاره پاره
سر و رویش همه گرد و غباره
بیاید مرغ صحرا دسته دسته
بگرید بر حسین زار و خسته
جناق سینه تا پشتش شکسته
شب است و بر سرش شبنم نشسته
به جوی خون فتاده پیکر او
در این صحرا چه آمد بر سر او؟
بپوشان جسم پاک و بی سرِ او
مبادا تا ببیند خواهر او
الا ای تربت شام غریبان
مدارا کن تو امشب با شهیدان
مدارا کن که مأوایی ندارند
در این غربت پناهگاهی ندارند
#السلام_علیک یا مظلوم یا غریب عطشان کربلا
#هستی_محرابی
- یکشنبه
- 1
- مهر
- 1397
- ساعت
- 23:14
- نوشته شده توسط
- هستی محرابی
- شاعر:
-
هستی محرابی
ارسال دیدگاه