میچکد از چشم لیلا اشک حسرت بهر اکبر
مهلقا شد سوی میدان برده با خود قلب مادر
در دل ســوزان بابــا آتش غـم زد زبانه
نور چشمان و امیدش جانب میدان روانه
«اکبر من»
بسته احرام شهادت، در منای دشت سوزان
گفته اللّهمَ لبیک، در طواف کعبۀ جان
شــد منــا و مروۀ او از حرم تا قتلگاهش
زمزم او خون فرقش روی بابا قبلهگاهش
«اکبر من»
بر سر جسم جوانش گوئیا جان داده بابا
یاس او از تیغ کینه پیکرش شد ارباً اربا
همچـو زهــرا اکبــر او پهلویش درهـم شکسته
همچو حیدر فرق ماهش در یمی از خون نشسته
«اکبر من»
فانوسهای اشک - حمید شمس
منیع:سایت مدایح
- شنبه
- 4
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 7:20
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه