عباس(ع)دیگر نتوانست بعد از شهادت اهل بیت و همراهانش بیش از این صبر کند،او می دید که امام زمانش تنها شده و دشمنان برای کشتن او روی آورده اند،از سویی صدای گریه و شیون زنان و ناله های کودکان تشنه به گوشش می رسید.از برادرش اجازه خواست.
از آن جا که عباس(ع)بهترین نیروی امام حسین(ع)بود[چون دشمن از هیبت و ابهت او می ترسید و زنان همراه آنها هم وقتی پرچم افراشته اش را می دیدند از سلامت وجود او مطمئن می شدند و این قوت قلبی برای آنها بود]
امام حسین(ع)دلش نیامد از او جدا شود و او را از دست بدهد،بنابر این فرمود:
"برادرم،آخر تو علمدار من هستی"
عباس(ع)عرض کرد:
"سینه ام از دست این منافقان تنگ شده است و می خواهم انتقامم را از آنها بگیرم"
امام حسین(ع)فرمود:
"پس[ابتدا]مقداری آب برای این کودکان طلب کن"
?مقتل عوالم،ص۹۴
?مقتل مقرم،ص۳۲۸_۳۲۹
- سه شنبه
- 3
- مهر
- 1397
- ساعت
- 11:24
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه