چـون لاله هابه داغ دل خويش خو بگير
ازلالـه زارسـرخ ولا رنـگ وبو بگير
سيـراب می كننـد تـو را از زُلال عشـق
ای تشنــه ی فـرات به دستت سبوبگير
يكـ دم بيا كنـاردودريـای اشك خويش
می خـواهی ازحسين بگويی وضوبگير
اوراببــر توواسطــه درپيش كـردگـار
اميـــدعفــو زآيــه ی لاتقنطــوبگيـر
درمحضر خدای نداری گر آبرو
ازاشـك بـرمصيبت او آبــرو بگيــر
پـرواز ده كبـوتر دل را به كوی دوست
گـاهـی ســراغ ازحــرم آرزو بگيـر
گـرتشنـه ی زيــارت كـرب وبـلاشـدی
دل ازتمــام خلـق جهان غير از او بگير
بااو بگـو برای سفـر تـوشـه ات دهـد
فيض طـواف كعبه ی شش گوشه ات دهد
شش گوشه ای كه جلوه ی انواركبرياست
شش گوشه ای كه قبلـه ی دل های انبياست
شش گوشه ای كه جذبه ی هـرگوشـه ای ازاو
درامتداد جــاذبه ی عــرش كبـرياست
شش گوشه ای كه جلـوه ی گلــزارجنت است
شش گوشه ای كه گلشن سرسبز اوليـاست
شش گوشه ای كه آينــه ای از بصيرت است
درانعكــاس آينـه اش پرتو هُـداست
شش گوشه ای كه پنجره ی اوست روبه عرش
عطردعــا وبوی اجـابت در او رهاست
شش گوشه ای كه غـرق درانوار رحمت است
درگـوشه گـوشه گـوشه ی اوتـُربت شفاست
شش گوشه ای كه گلشن سبـزشهادت است
تصويری ازشهـادت يك نخـل سرجداست
ای آفتــاب عزّت واي مهـرمشـرقيـن
مارا بخـوان حسين شبی قُبة الحسين
جمعه كه می رسدحـرمت باصفاتراست
چون ميزبان مقـدم زهـرا وحيدراست
جمعه می رســد زتجــلای اوليــا
انـواركـربـلای توچنـدين برابر است
جمعه كه می رسـدبه مقـام بهشتی ات
حال وهـوای كـرب وبــلای تومحشراست
جمعه كه می رسدز فلك می رســد ند
ای زائـرحسيـن مقـامت فزون تراست
جمعه كه می رسـددل دردآشنــای مـا
بهـرزيــارت حـرمت دردپـرور است
جمعه كه می رسـدهمــه فريـادمی زنند
زهــراكنــارپيكـرخـونين وبی سراست
جمعه كه می رسدبه هرآن كس كه بنگری
چشـم انتظــارمنتقـم خون داوراست
آخركـدام جمعــه رســديـادگــارتو
آن لالــه ای كـه هست گل داغـدارتو
خودرا اگرچه لايق وصلش نـديـده ايم
درانتظـار مقـــدم اوصف كشيده ايم
چون لالـه ات كه برجگرش نقش داغ توست
ماداغــدار آن تن درخـون طپيده ايم
كی راست می شـود قـد ما بی نگـاه او
وقتی به زير بـار معــاصی خميده ايم
تلخ است زنــدگـانی دنيــا بــدون او
طعم فراق را شب هجران چشيده ايم
چشـم انتظار مقــدم اومی شــويم ما
هرجا كه محفلی به عزای تو چيده ايم
درروزگـار غُـربت آن رهبــر غــريب
غمناله های ناحيــه اش را شنيده ايم
وقتی سـلام داده به شيب الخظيبی ات
ماننـد اشك شمـع به پايت چكيده ايم
همـراه آن امـام به سوكت نشسته ايم
مثل«وفـایی» ازغـم تو دل شكسته ايم
- پنج شنبه
- 5
- مهر
- 1397
- ساعت
- 9:50
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه