تو آیۀ والفجری وخون خدایی
تو نفس مطمئنه ای،روح دعایی
نیزه به نیزه زخم خورده برتن تو
هرنی درون پیکرت دارد نوایی
ازبس که ذرّه ذرّه بودی ماه پرسید
ای آفتاب هستی زینب کجایی؟
پیکر بروی خاک مانده سربه نیزه
چون آیۀ مقطعه ازهم جدایی
دیروز بردوش نبی بودی وامروز
یحیای بی سر،برسر سرنیزه هایی
گرچه تورا منزل به منزل می برندت
توساکن بیت لله کرب وبلایی
تا پُرکند عطر توآفاق جهان را
مثل نسیم صبح آزادی رهایی
سوی تومی خواند نماز غربتش را
برزینب خود کعبه وقبله نمایی
آرام سازی بانگاهی خواهرت را
با دردهای جان زینب آشنایی
وقتی که بغضی می فشارد حنجرش را
دیگر قلم می افتد از دست «وفایی»
- چهارشنبه
- 11
- مهر
- 1397
- ساعت
- 13:26
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
استاد سید هاشم وفایی
ارسال دیدگاه