داغی از دشت بلا شد به جگر مرهم تو
که تویی سِرِّ خدایی و خدا محرم تو
نام جانسوز حسین زمزمه ی هر دم تو
به خدا هست به جا تا به ابد پرچم تو
تا قیامت بخدا زنده و جاوید تویی
آنکه شد خونِ دل و یکسره بارید تویی
تو که هر لحظه به لب ذکر خدا داشته ای
کربلا دیدی و همواره ندا داشته ای
ناله ها می زدی سوز صدا داشته ای
یادگاری به دلت از شهدا داشته ای
این چنین بود که سهم دل تو گشت بلا
آن زمانی که بدیدی غم یک دشتْ بلا
چشمه ی مهر و مه و اختر و خورشید تویی
آن که زنده دل ما کرد به امید تویی
آن که هر زخم زبان یکسره بشنید تویی
آن که خورشید خدا بر سرِ نی دید تویی
خونِ دل گشتی و در ساغر و هر جام شدی
تو خودت کرب و بلا ، در همه ایام شدی
سال ها غصه و رنج و محنی کُشت تو را
یاد جانسوز شه بی کفنی کُشت تو را
خاطرات گل خونین بدنی کُشت تو را
چون نمود آن سَرِ بر نی سخنی کشت تو را
ذره ذره ز غم کرببلا جان دادی
تو خودت گوش بر آن قاری قرآن دادی
تو خودت در همه ایامِ اسارت بودی
شاهد بی کسی و جور و جسارت بودی
وقت بی حرمتی و لحظه ی غارت بودی
قافله رفت در آن کاخ و عمارت بودی
شام ویران شده و یک گل لاله دیدی
جان بدادی چو غم داغ سه ساله دیدی
دیدی آن چه به سرت آمده است ای جانان
ذره ذره شده ای آب به قلب سوزان
ما هم ای کاش به کوی تو بیاییم ای جان
تا که بر خاک بقیع تو شَویم اشکِ روان
خود که دانی به ولای تو اسیریم همه
کاش می شد به عزای تو بمیریم همه
- پنج شنبه
- 12
- مهر
- 1397
- ساعت
- 13:14
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد مبشری
ارسال دیدگاه