دیدم هر آنچه چشمی ندیده دیدم کبوتر درخون تپیده
طوری زبابایم سر بریدند که خون حلقش بر نی چکیده
دیدم چو جسم عریان بابا دربوریا من پیچیدم او را
ازپا فتادم آندم که دیدم مرکب به روی جسمش دویده
هم دیده ام جسمی بین گودال ازظلم دشمن گردیده پامال
هم دیده ام باچشمان خونبار برنیزه هجده سرِ بریده
نمانده تاب و توانِ گفتن نرفته هرگز زخاطرِ من
زضربِ دستِ سنگینِ دشمن دیدم که طفلی خورده کشیده
دیدم هماره با اشک وناله روی کبودِ طفل سه ساله
دیدم که در گوشه ی خرابه ره می رود با قدّخمیده
********
شائق
- جمعه
- 13
- مهر
- 1397
- ساعت
- 14:46
- نوشته شده توسط
- میرکمال
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه