امام سجاد به یزید فرمود:
"به من اجازه می دهی بالای این چوب ها(منبر)بروم تا سخنی بگویم که مورد رضایت خدا باشد و برای این مردم اجر و پاداشی داشته باشد؟".
یزید نپذیرفت،مردم اصرار کردند تا حضرت سخن بگویند،اما باز قبول نکرد،پسر یزید_معاویه_از پدرش خواست که به او اجازه بدهد و گفت:به او اجازه بده،مگر چه چیزی دارد که بگوید؟،یزید گفت:این ها وارثان علم و فصاحت هستند.
بعد از چند لحظه یزید منصرف شد و اجازه صحبت کردن داد.حضرت سخنرانی کردند و چون سخن امام به این جا رسید:"((من فرزند کسی هستم که در خون خویش غلتید،من فرزند ذبیح کربلا هستم،من فرزند کسی هستم که طایفه جن بر او گریه کردند و پرندگان آسمان برایش نوحه سر دادند))".
صدای گریه و شیون مردم برخاست،یزید احساس خطر کرد و به مؤذن دستور داد تا اذان سر دهد.مؤذن گفت:اللّه اکبر.
امام فرمود:"((اللّه اکبر و أجل و أعلی و اکرم ممّا أخاف و أحذر))".
مؤذن گفت:أشهد أن لا إله إلّا اللّه.
حضرت فرمود:"((نعم أشهد مع کل شاهد أن لا إله غیره و لا رب سواه))".
وقتی مؤذن گفت:أشهد أنّ محمداً رسول اللّه.
امام سجاد به مؤذن فرمود:
"تو را به خدای محمد قسم می دهم که ساکت شو و دیگر چیزی نگو!".
آن گاه رو کرد به یزید و فرمود:
"این پیامبر عزیز و بزرگوار جدّ توست یا جدّ من؟!اگر بگویی جدّ تو بوده است که همه می دانند دروغ می گویی و اگر بگویی جدّ من است پس چرا پدرم را از روی کینه و دشمنی کشتی،اموالش را به غارت بردی و خانواده و ناموسش را به اسارت گرفتی؟!وای بر تو از آن لحظه ای که در روز قیامت جدّم،حقّ خویش را از تو بخواهد".
یزید که اوضاع را چنین دید با فریاد به مؤذن گفت:اقامه بگو تا نماز بخوانیم.مردم به همهمه و گفت و گو پرداختند،بعضی از آنها مشغول نماز شدند و عده ای نیز آن جا را ترک کردند.
مقتل مقرم،ص۴۱۳_۴۱۴_۴۱۵_۴۱۶
مقتل خوارزمی،ج۲،ص۶۹
نفس المهموم،ص۲۴۳
- جمعه
- 13
- مهر
- 1397
- ساعت
- 22:41
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه