ابن زیاد به مردی که از اهالی شام بود دستور داد مسلم را به بام قصر ببرد و گردنش را بزند و سر مبارک و بدن مطهرش را به زمین بیندازد. مرد شامی مسلم را در حالی که مشغول تسبیح و ذکر گفتن بود بالای قصر برد،مسلم دعا کرد:"خدایا تو میان ما و این قوم که ما را فریب داده و تنها گذاشتند و به ما دروغ گفتند قضاوت کن" آن گاه رو کرد به طرف مدینه و بر امام حسین(ع) سلام داد. مرد شامی سر مسلم را بر زمین گذاشت و از تنش جدا کرد و سر و بدن مطهرش را به پایین قصر انداخت و در حالی که رعب و وحشت وجودش را گرفته بود پایین آمد. ابن زیاد به او گفت:چه شده است؟!،گفت:در لحظه کشتن مسلم،مرد سیاه و زشتی را دیدم که در برابرم ایستاده است و انگشت خود را با دندانش می گزید. با دیدن او،ترس و اضطراب تمام وجودم را فرا گرفته است.ابن زیاد گفت:حتما خیالاتی شده ای! مقتل خوارزمی،ج۱،ص۲۱۳ اسرارالشهادة،ص۲۵۹ مثیرالاحزان،ص۱۸ مقتل خوارزمی،ج۱،ص۳۱۲
- یکشنبه
- 15
- مهر
- 1397
- ساعت
- 22:40
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه