• پنج شنبه 1 آذر 03


اشکهایم غصه هایم -(کاش بابایی سر بی جان تو جان می گرفت )

707

کاش بابایی سر بی جان تو جان می گرفت 
اشکهایم غصه هایم با تو پایان می گرفت 
تشنه ام،لبهایم از خشکی ترک برداشته 
خوب می شد نه،اگر یک لحظه باران می گرفت 
وضع موهایم سر و سامان ندارد،کاش تو 
شانه می کردی و مویم باز سامان می گرفت 
دست و پایم زخمیست ای کاش دستت بود تا 
با نوازش های تو این درد درمان می گرفت 
جان من را بیشتر از سیلی خولی پست 
ریگ های تیز و داغ در بیابان می گرفت 
عمه می خندید،دلداری به من می داد تا 
خار را از پای من با چشم گریان می گرفت 
زجر با شلاق محکم بر تنم می زد ولی 
عمه مانع می شد و من را هراسان می گرفت 
بارها می شد که زیر کعبه نی های عدو 
عمه می آمد مرا از دست آنان می گرفت 

  • جمعه
  • 20
  • مهر
  • 1397
  • ساعت
  • 12:39
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران