سینه ام سوخته و از نفسم آید دود
دیدنِ این سر پر خون به غمم،غم افزود
سرت از سنگ شده زخم،لب از چوب ولی
مات و مبهوت که گیسوی تو در دست که بود
نه فقط صورت من گشت سیاه از سیلی
غیر ناخن همه اعضای تنم هست کبود
ضربت سیلیِ شان نیست کم از ضرب لگد
گوش پاره شود از سیلیِ سنگین یهود
وای از هلهله و رقص زنان شامی
لااقل کاش سرِ نیزه علمدار نبود
*****
شائق
- شنبه
- 21
- مهر
- 1397
- ساعت
- 20:26
- نوشته شده توسط
- ميركمال
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه