دختـری را کـه پـدر در سفـر است
همــۀ چشـم امیـدش بـه در است
تـا کــه بابــا نیـــاد آروم نــداره
همــه آرامــش دختــر پــدر است
تمــام عالــم کسی ندیـده
سه ساله دختر قدش خمیده
حسین حسین وای
گوشـۀ خرابمــون خــوش اومدی
بــه یتیمت چـه عجب تـو سر زدی
فضــای خرابمـــون پــر شده از
بــوی سیــب، بــوی گـل محمّدی
غم هجر تو بود به سینه
بیا برگردیم سوی مدینه
حسین حسین وای
باباجـون عمه میگفت رفتـی سفـر
نــدادی بــه دختــرت چــرا خبــر
نکنــه دوبـــاره تنهــام بـــذاری
حــالا کــه تــو اومــدی منــم ببر
بـه غـم اسیرم بی تو میمیرم
صدام کن بابا تا جون بگیرم
حسین حسین وای
مسافران صفر - سلمان
منبع:سایت مدایح
- شنبه
- 4
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 16:22
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه