آسمان از غمت ای یار به هم ریخت حسین
بی تو این یار گرفتار به هم ریخت حسین
این چهل روز به من بی تو چهل سال گذشت
خواهرت عاقبت کار به هم ریخت حسین
مُردم و زنده شدم تا که در اینجا دیدم
کاکلت در کف اغیار به هم ریخت حسین
زخم پهلوت مرا یاد مدینه انداخت
از لگد پیکرت انگار به هم ریخت حسین
سر تو ریخت به هم در وسط بزم شراب
سر من بر سرِ بازار به هم ریخت حسین
تا که از نیزه زمین خورد سر ششماهه
از سر نیزه علمدار به هم ریخت حسین
دخترت با کف دستش رخ خود را پوشاند
او هم از دیده ی انظار به ریخت حسین
*****
شائق
- سه شنبه
- 1
- آبان
- 1397
- ساعت
- 15:51
- نوشته شده توسط
- میرکمال
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه