من آن عقیله، بضعه ی پاک بتولم
من روضه خوان مقتل آل رسولم
من کوه صبرم، داغِ غم بسیار دیدم
من مادرم بین در و دیوار دیدم
من فرق خونین پدر را دیده ام... آه
در طشت خون، لخته جگر را دیده ام... آه
ای وای من دیدم تمام صحنه ها را
بالای تل، غوغای شمر و ضربه ها را
من کاخ ظلم شامیان ویران نمودم
با خطبه های حیدری طوفان نمودم
من کوفه را یک بار دیگر فتح کردم
من شام را با چند دختر فتح کردم
من زیر و رو کردم بساط ظالمان را
من آبرو بردم، تمام کافران را
پیغمبرم، پیغام تو تا شام بردم
اما هزاران سنگِ رویِ بام خوردم
من زینبم با سینه ای خون و دلی ریش
من زینبم اما کمی نیلی تر از پیش
ای عالم و آدم گرفتار و فقیرت
بودم بلاگردان طفلان اسیرت
هر چند زینب بعد تو بی بال و پر شد
هر جا که آمد ضربه ای، زینب سپر شد
از کربلا تا شام خوردم تازیانه
سر تا به پایم گشته چون گل پر نشانه
برخیز و خواهر را ببین، ای یار زینب
من زینب شرمنده ام، سالار زینب
رفتیم از این خاک غربت با رقیه
برگشته ام حالا ببین ... اما رقیه
- چهارشنبه
- 2
- آبان
- 1397
- ساعت
- 12:25
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
وحید محمدی
ارسال دیدگاه