(بخش چهارم)
?آغاز دعوت حضرت صالح ع?
قوم ثمود در كمال خوشى و نعمت به سر مى بردند و از باغ هاى سرسبز و چشمه سارها و زمين هاى حاصل خيز خود و حيواناتشان بهره مند بودند تا اين كه كم كم بت پرستى و فساد در ايشان رواج پيدا كرد و خداى تعالي براى هدايتشان حضرت صالح را كه از خانواده هاى اصيل و محترم آنها و به عقل و علم ميانشان معروف
بود، فرستاد و او آنها را مخاطب ساخته، فرمود: اى مردم! خدا را بپرستيد كه معبودى جز او نداريد. اوست كه شما را از زمين (وخاك) آفريد و آبادى زمين را به شما واگذار كرد. از وى آمرزش بخواهيد و روى توبه به درگاهش بريد كه به راستى پروردگار من نزديك و پاسخ گوى (دعاى) شماست.
به ياد آريد كه شما را جانشينان قوم عاد فرمود و در زمين جاى گيرتان ساخت كه در زمين هاى مسطح (ودشت هاى) آن، قصرها مى سازيد و از كوهها خانهها مى تراشيد. نعمت هاى خدا را به ياد آريد و در زمين به فساد نكوشيد.
اى مردم! من پيام آورنده امينى براى شما هستم. از خدا بترسيد و امر او را اطاعت كنيد.
و به آنها تذكر داد كه: من از شما مزدى براى اين كار درخواست نمى كنم. مزد من جز بر خدا و پرودگار جهانيان نيست.
آيا چنين پنداريد كه در اين نعمت هايى كه در اين سرزمين (يا در اين دنيا) داريد و از آن استفاده مى كنيد، بدون بازخواست شما را رها مى كنند كه از حساب و
بازخواست در امان باشيد. چنين نيست و روزى بيايد كه از آنها مورد سؤ ال قرار گيريد.
آن قوم در جواى وى گفتند: اى صالح! تو پيش از اين مورد اميد ما بودى و قبل از آن كه اين سخنان را بگويى، گذشته نيكى از نظر عقل، بينايى و كمال از تو داشتيم، به تو اميدها بسته بوديم و خيال مى كرديم در پيشامدهاى ناگوار و هجوم مشكلات مى توانيم از خرد و درايت تو استفاده كنيم، ولى اكنون مى بينيم كه نظر ما اشتباه بود و اميدهاى ما برباد رفت، زيرا تو بر ضدّ يكى از سنّتها ديرين و مظاهر مليّت ما قيام كردى و ما را از پرستش آن چه پدرانمان مى پرستيدند، باز مى دارى. و اين آيين مقدس و ملى ما را باطل مى دانى، بدين ترتيب در آن چه ما را بدان دعوتمان مى كنى، در شك و ترديد هستيم.
صالح بار ديگر پس از تذكر نعمت هاى الهى، آنها را مخاطب ساخته و از روى دل سوزى و خيرخواهى فرمود: از خدا بترسيد و سخن مرا بپذيريد و فرمان اسراف گران را پيروى نكنيد، آنان كه در زمين افساد كنند و اصلاح نكنند. قوم ثمود اين بار به تكذيب سخنان صالح دليرتر شده و پرده درى را بيشتر كردند و در پاسخ او اظهار داشتند: تو بى شك جادو زده شده اى. و توازن عقلى خود را از دست داده اى، مگر تو جز بشرى مانند ما هستى ؟ آخر چه امتيازى بر ما دارى كه خود را خردمندتر از ما مى دانى ؟ و مدّعى نبوت گشته و خود را پيغمبر خدا مى دانى. اگر راست مى گويى معجزه و نشانه اى بر صدق دعوى خود بياور ...
منبع
تاريخ انبياء صفحات١١٣-١١٢
- چهارشنبه
- 2
- آبان
- 1397
- ساعت
- 19:28
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه