#سلام_علی_قلب_زینب_الصبور
کربلا در خاطراتم خون و خنجر ماند و بس
یک دلِ آشفته و صد داغِ دلبر ماند و بس
آنچه از دشتِ بلا در خاطراتم پُر شده است
اشک خونِ دیده ی ساقی و ساغر ماند و بس
از کنارِ قتلگه وقتی عبورم داده اند
دیده ام دشتی پُر از گلهای پرپر ماند و بس
وقتی آن شب خونِ زلفت را ز اشکم شسته ام
تازه فهمیدم برایم از تو یک سر ماند و بس
با خودم گهواره ی شش ماهه ام را می برم
گو در آن عطرِ غمِ لالای اصغر ماند و بس
عصرِ عاشورا مرا وقتی که جولان داده اند
در نگاهم شرحی از تصویرِ محشر ماند و بس
وقتِ رفتن سوی کوفه آخرین آهِ نگاه
گو فقط سوزی خزان از باغِ کوثر ماند و بس!
#هستی_محرابی
- چهارشنبه
- 2
- آبان
- 1397
- ساعت
- 20:1
- نوشته شده توسط
- هستی محرابی
- شاعر:
-
هستی محرابی
ارسال دیدگاه