يكى از علماى نجف نقل مى كند ، به بازار رفته بوديم كه ديديم مرحوم آقاي قاضى به مغازه سبزى فروشى رفته و مشغول کاهو سواکردن است و به عکس معمول، کاهوهاي پلاسیده و آن هایی را که داراي برگ هاي خشن و بزرگ هستند را بر میدارد.
من کاملاً متوجه بودم تا مرحوم قاضی کاهو ها را به صاحب دکان داد و ترازو کرد و مرحوم قاضی آن ها را زیر عبا گرفت و روانه منزل شد. من که در آن وقت طلبه جوانی بودم و مرحوم قاضی مسن و پیرمردي بود به دنبالش رفتم و عرض کردم آقا سؤالی دارم، چرا شما به عکس همه، این کاهوهاي غیر مرغوب را سوا کردید؟
مرحوم قاضی فرمود: آقا جان من! این مرد فروشنده شخص بی بضاعت و فقیري است و من گاهگاهی به او مساعدت می کنم و نمی خواهم چیزي به او داده باشم تا اولاً آن عزت و شرف و آبرو از بین برود و ثانیاً خداي نخواسته عادت کند به مجانی گرفتن و در کسب هم ضعیف شود. براي ما فرقی ندارد کاهوهاي لطیف و نازك بخوریم یا از این کاهوها و من می دانستم که این ها بالاخره خریداري ندارد و ظهر که دکان را ببند آن ها را به بیرون خواهد ریخت لذا براي عدم تضرر او مبادرت به خریدن کرد.
منبع
كتاب ارزشمند عطش
- پنج شنبه
- 3
- آبان
- 1397
- ساعت
- 18:48
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه