چقد سخته که چهل روز
جدا باشی از نگارت
شب و روزت گریه باشه
نمیری از داغ یارت
چه سخته فراق و درد دوری
چه سخته صبوری و صبوری
تحمل کنم بی تو چجوری
چهل روزه قلبم بی قراره
دلم خون از درد روزگاره
چهل روزه که چشمام هوای،گریه داره
حسین جان شهید تشنه لب
حالا که بعد از چهل روز
رسیدم اینجا کنارت
دعا کن تا که بمیرم
به روی خاک مزارت
بلند شو تویی درمون دردم
تو دستات بگیر دستای سردم
برادر بزار دورت بگردم
تو رفتی از دنیا سیر شدم من
اسیر دست تقدیر شدم من
نمی شناسیم از بس که برادر،پیر شدم من
حسین جان شهید تشنه لب
چهل روزِ پیش همینجا
تموم غمهام شُرو شد
جلو چشمای پُر اشکم
تن پاکِت زیرورو شد
همین جا زدم بر روی دستم
همین جا دیگه از پا نشستم
همین جا شکستی و شکستم
همین جا غارت شد پیکر تو
پریشون شد زلف مادر تو
همین جا بیچاره شد برادر،خواهر تو
حسین جان شهید تشنه لب
- جمعه
- 4
- آبان
- 1397
- ساعت
- 12:34
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه