• پنج شنبه 6 دی 03


ستارگان نجف علامه بحر العلوم(داستان زيباى مرد ناقه سوار در مكه) -(آخوند ملا زين العابدين سلماسى، كسى كه در اكثر اوقات با بحرالعلوم همراه بود چنين نقل كرده است)

400

آخوند ملا زين العابدين سلماسى، كسى كه در اكثر 
اوقات با بحرالعلوم همراه بود چنين نقل كرده است: وقتى كه در كنار خانه خدا بوديم، بحرالعلوم با
اينكه در شهر غربت بود، ولى دور از وطن و در ولايت غربت نيز مردى قوى القلب بود و لحظه اى در هيچ جا از بذل و بخشش كوتاهى نمى كرد. روزى اتفاق افتاد كه چيزى نداشتيم مطلب را به سيد عرض كردم، چيزى نفرمود، و از عادات سيد بحر العلوم در كنار خانه خدا اين بود كه صبح اول وقت، طوافى دور كعبه مى كرد و به خانه مى آمد، و به اتاقى كه مخصوص خودش بود، مى رفت. براى هر صنفى بر طريق مذهبش درس مى گفت. در آن روزى كه از تنگدستى شكايت كردم، چون از طواف برگشت به حسب عادت به اطاقش رفت ناگهان كسى در را كوبيد، سيد بحر العلوم به شدت مضطرب شد و خود با شتاب و سرعت به طرف در رفت و درب را باز كرد. شخص بزرگوار و بزرگى در لباس عربى داخل شد، و در اتاق سيد نشست، و سيد در نهايت فروتنى و ادب دم در نشست و با يكديگر سخن گفتند. آنگاه بر ناقه اى كه بيرون از خانه خوابانيده بود سوار كرد و مهمان رفت، 
و بحرالعلوم با رنگ دگرگون بازگشت و حواله اى به دست من داد و گفت: اين حواله ايست براى مرد صرافى كه در كوه صفا است. نزد او برو و هر چه بر او حواله شده بگير. آن حواله را گرفتم و آن را نزد همان مرد كه
‌‌‌‌سيد سفارش كرده بود بردم. مرد چون حواله را گرفت و به آن نظرى نمود، آن را بوسيد و گفت: برو چند حمال و كارگر بياور پس رفتم چهار حمال آوردم بقدرى كه آن چهار نفر قدرت برداشتن داشتند، پول آن زمان را برداشتند، حمالها آنها را به منزل آوردند.
من فورى برگشتم نزد آن صراف كه از حال او و نويسنده حواله جويا شوم كه او كى بود؟ وقتى رفتم نه صرافى را ديدم و نه مغازه اى را كه ديده بودم. از مغاز صراف پرس و جو كردم، گفتند اما اصلا در اينجا صرافى نديده ام...
منبع
ديدار با ابرار صفحات ٢٣-٢٢

  • سه شنبه
  • 8
  • آبان
  • 1397
  • ساعت
  • 20:59
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران