اینکه در شهر خودت بی کس و یاری سخت است
زآشنایان خودت هم گله داری سخت است
این همه غصه و غم داشته باشی ،غم نیست
لیک در خانه که غمخوار نداری سخت است
یاد کوچه که می افتم بدنم میلرزد
چه کنم گر نکنم گریه و زاری سخت است
وسط کوچه بریزند سر مادر تو
بر نیاید اگر از دست تو کاری سخت است
روضه کوچه همین است امان از سیلی
صورت حوریه و ضربه کاری سخت است
پیش چشم تر فرزند زگوش مادر
گوشواره که بیافتد به کناری سخت است
چشم گریان دل سوزان و دو دست لرزان
مادرت را به سوی خانه بیاری سخت است
ای حسین جان به تو امروز خدا صبر دهد
بدنم را به دل خاک سپاری سخت است
سر من بر روی دامان تو اما سر تو ...
می کند شهر به شهر نیزه سواری سخت است
بعد از این تشت خدا صبر به زینب بدهد
دیدن چوب به لعل لب قاری سخت است
تیر از جسم من و چشم علمدار که نه
تیر از حنجر شش ماهه درآری سخت است
- چهارشنبه
- 16
- آبان
- 1397
- ساعت
- 18:23
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
عبدالحسین میرزایی
ارسال دیدگاه