عبا رو سرت
شکسته پَرت
داره _ میسوزه _ جگرت
لرزونه این پاها یه وقت زمین نخوری
توو کوچه مثِ زهرا یه وقت زمین نخوری
چشمات خونه _ دونه دونه
میریزه اشکات روی گونه
نفسات هر چند نیمه جونه
یه جوری خودت و برسون خونه
یه جوری خودت و برسون ...
وای ۳
بند دوم
دمِ آخره
چشات که تره
گریون _ خیره _ به دره
پیرت کرد توو غربت هر نفسی کشیدی
دلگیری از اینکه خواهرت و ندیدی
نه دختری _ نه خواهری
نفسِ آخر _ غریب تری
نداری کسی رو آخه بالا سرت
الان بخدا میرسه پسرت
یه جوری خودت و برسون خونه ...
وای ۳
بند سوم
تا از مدینه
تورو ببینه
پای بدنت بشینه
زیرِ لبهات غیر از کربلا یادی نبود
از خیمه تا گودال راه زیادی نبود
پسرش اما _ نتونست حتی
که بیاد برسه _ به تنِ بابا
همه پروانه و تن اون شمع شد
بوریا اومد و بدنش جمع شد
وای ۳
- چهارشنبه
- 16
- آبان
- 1397
- ساعت
- 18:35
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حبیب نیازی
ارسال دیدگاه