بیا ز ره ای نور چشمانم
کجایی ای آرامش جانم
ببین دگر زنده نمی مانم
بیا جوادم
زهر جفا سوزانده اعضایم
رفته رمق از دست و از پایم
بیا دمی بنما تماشایم
ز پا فتادم
از زهر کین پاشیده هست من
باشد به پهلو هر دو دست من
خوش آمدی بیا به بالینم
تا روی ماهتو دمی بینم
بنشین کنارم،گل یاسینم
آه و واویلا
تابرسم به حجره من مُردم
هرلحظه نام مادرو بردم
ازبس که چون زهرا زمین خوردم
آه و واویلا
بر روی خاک حجره می غلتم
اما تنم نشد جدا از هم
سرم بوَد به دامنت امشب
گریم به یاد هستی زینب
جونم رسید از غصه هاش برلب
امون از این دل
شنیده ام جدم ز زین افتاد
با نیزه بر روی زمین افتاد
گویی به خاک،عرش برین افتاد
امون از این دل
جدم بخاک و خون کشیده شد
سرش چو قربانی بریده شد
*****
شائق
- پنج شنبه
- 17
- آبان
- 1397
- ساعت
- 0:32
- نوشته شده توسط
- میرکمال
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه