از شاخه ی نیرنگ تا شد واژگون انگور
افتاد درجام حسدخیز جنون،انگور
خمره نشین کافرون گردید با اینکه
جا داشت بین آیه های مومنون،انگور
با زهر بغض و کینه ی دشمن تبانی کرد
تا اینکه دستانش شد آلوده به خون،انگور
دیگر سرش را تا ابد بالا نمیگیرد
وقتی سرافکنده شد از این آزمون، انگور
خورشید میرفت و ریاکارانه در سوگش
پوشید چون مأمون، ردای نیلگون،انگور
میسوخت از داغ کسی و دانه های اشک
ازگوشه ی چشم رضا میریخت چون، انگور
آن که عقیقش را مکید از تشنگی ،روزی
آورده محض اکبر ازقلب ستون،انگور
آه از دمی که باشراب خود اهانت کرد
برآستان حاء وسین ویاء و نون،انگور
یک میوه ی پاک بهشتی بود اما حیف
با جرم خود پیش خدا هم شد زبون،انگور
- پنج شنبه
- 17
- آبان
- 1397
- ساعت
- 10:54
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
عالیه رجبی
ارسال دیدگاه