#السّلام_علیک_ی_ فاطمه_الزهرا_س
#فاطمیه_86
نمیدانم چرا امشب، به سر خوف و خطر دارم
چه خواهد بر سرم آید، که من از آن حذر دارم
من از این حسِ غم امّا، ز عمقِ جان پریشانم
گمانم تیغِ ظالم را، من امشب پشتِ در دارم
خداوندا امانم ده، مرا از چنگِ بد خواهان
چه مکر و حیله در پیش و که و من از آن خبر دارم
الها تو به جانم ده، فقط صبر و شکیبایی
تو میدانی که من امشب، دلی پُر از شرر دارم
عدو در پشتِ در آمد، ولیکن من هراسانم
بسویش می روم امّا، قدم آهسته تر دارم
نمیدانم چه شیّادی، به پشتِ در کمین آمد
مگر ظالم نمی داند، که من داغِ پدر دارم؟
دلی پُر از عدو دارم، ولی لب مُهرِ خاموشم
که از این واهمه بر او، فقط نفرین و شَر دارم
به پهلو می فشارد در، به سینه می گدازد میخ
چه سازم بیتِ بابا را ، در آتش شعله ور دارم
پدر جان دخترت زهرا، میانِ درب و دیوار است
که یک دستم شده زخمی، یکی را بر کمر دارم
چنان با ضربِ پا کوبد، عدو بر کتف و پهلویم
گلِ نشکفته محسن را، به خونم غوطه ور دارم
صدای ناله ی طفلان، همی پیچیده در گوشم
شدم آواره ی کوچه، وَ در خون بال و پر دارم
چنان شیون کنان زینب، پی ام می آمد و میگفت
مزن ظالم تو مادر را، چو حیدر من پدر دارم
من و این سینه ی زخمی، ز دردِ بازو وُ پهلو
دلم میسوزد از این غم، چو خون در چشمِ تَر دارم
چگونه کنده ام آخر، ز سینه میخِ سوزان را
به روی سینه ام زخمِ ، نشان از میخِ در دارم
مرا با چادرِ خونین، به مسجد می برند امّا
دو دستِ بسته حیدر را، فقط در پشتِ سر دارم
دلِ شیدای من امشب ، پُر از آوای تنهایست
که از نامردیِ دشمن، به سر خوف و خطر دارم
پدر جان سیرم از دنیا، بگو کی وقتِ دیدار است؟
ز بعدِ رفتنت بابا، منم عزمِ سفر دارم
هلاکم من از این غمها، دگر شد طاقتم تاریک
مناجاتِ شبانگاهان، توسل بر سحر دارم
من از داغِ فراقِ تو، فقط در بیت الاحزانم
که بی تو آخر ای بابا، بسی خونین جگر دارم
چه دیدم پشت در بابا، چه محنتها کشیدم آه!
که من از گفتنِ آنان، دگر صرفِ نظر دارم!
#هستی_محرابی
- دوشنبه
- 21
- آبان
- 1397
- ساعت
- 13:53
- نوشته شده توسط
- هستی محرابی
- شاعر:
-
هستی محرابی
ارسال دیدگاه