بارالها تو دیدی، دستِحق را که بستند
پهلویم را دلم را حرمتم را شکستند
دل شده بی قرار اذان بلال
دل به شوق پدر، می زند پر و بال
می رسد شام هجران به صبح وصال
دوزخی ها هیزم آوردند
نمرودی ها آتش گستردند
با غلاف شمشیرش می زد
همسایه ها تماشا کردند
(تنها شدی، مولای من)
بانویی که بهشت است سایه ای از صفایش
جان به مولای خود داد جان عالم فدایش
از چه نیلی شده آسمان علی
روگرفته بهار جوان علی
جان به پیکر ندارد جهان علی
حیدر را می خواند دستانش
طفلانش بر روی دامانش
آخر پایان آمد هجرانش
با پدر تازه شد پیمانش
(تنها شدی، مولای من)
جان به میدان میارند، قوم چشم انتظاری
می رسد مهدی تو، دست او ذوافقاری
می رسد از مناره، اذان شهید
کوچه وا میکند کاروان شهید
می رسد بانوی بی نشان شهید
می شود هرچه آتش ، گلشن
میکشد غم ز دنیا، دامن
میرسد دست صاحب، پرچم
میشود چشم رهبر روشن
(مهدی بیا، مهدی بیا)
- سه شنبه
- 22
- آبان
- 1397
- ساعت
- 21:21
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
میلاد عرفان پور
ارسال دیدگاه