ابو سهل گوید که:
عقید گفت من داخل شدم به جهت پیدا کردن آن طفل ناگاه نظرم افتاد به کودکى که سر به سجده نهاده بود و انگشت سبّابه را به سوى آسمان بلند کرده بود،پس سلام کردم بر آن جناب،آن حضرت مختصر کرد نماز را و چون تمام کرد عرض کردم که:
سیّد من مى فرماید تو را که نزد او بروى.
پس در این هنگام مادرش صیقل آمد و دستش را گرفت و برد او را به نزد پدرش امام حسن(ع).
ابو سهل مى گوید:چون آن کودک به خدمت امام حسن(ع)رسید سلام کرد نگاه کردم بر او.
[و اذا هو درّىّ اللّون و فى شعر رأسه قطط، مفلّج الاسنان].
یعنى:
دیدم که رنگ مبارکش روشنایى و تلألؤ دارد و موى سرش به هم پیچیده و مجعد است و ما بین دندان هایش گشاده است.
همین که امام حسن(ع)نگاهش به کودک افتاد بگریست و فرمود:
"یا سید اهل بیته،اسقنى الماء فانى ذاهب الى ربى.
اى سیّد اهل بیت خود!مرا آب بده همانا من مى روم به سوى پروردگار خود (یعنى وفاتم نزدیک شده)".
الغیبه،ص۱۶۵
بحار الأنوار،ج۵۲،ص۱۶
منتهى الآمال
- پنج شنبه
- 24
- آبان
- 1397
- ساعت
- 18:39
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه