• دوشنبه 3 دی 03

 حسن لطفی

غزل مصیبت شهادت امام حسن عسکری(ع) -(به لبِ خشکِ تو انگار که باران میخورد)

1377

به لبِ خشکِ تو انگار که باران میخورد
آب می‌خوردی هِی ظرف به دندان میخورد
پسرِ کوچک تو مانده چه سازد با تو
زهر وقتی که بر این سینه سوزان میخورد
آه میسوخت از این آه دوتا گونه‌ی او
نفست تا که برآن چهره‌ی گریان میخورد
فقط از کنده و زنجیر و فلک خالی بود
ورنه این حُجره‌ی پُر درد به زندان میخورد
بارها شد که تو پیچیدی و اُفتاد سرت
بارها خاک بر این زلف پریشان میخورد
پسرت اینطرف و مادرت آنسو افتاد
دستهاشان به سر از آه حسن جان میخورد
دیدی از بسترِ خود شام و سَر و آتش را
آنهمه زخم که از بام به طفلان میخورد
یک به یک با سرِ خود روی زمین میخوردند
ضربِ شلاق که بر پشت و گریبان میخورد
خیره بر چشمِ پدر بود نفهمید که سوخت
آشتی را که بر آن دخترِ بی جان میخورد
دخترک زد به لبش گفت که دندانش کو
آنقدر سنگ که بر آن لب و دندان میخورد

  • پنج شنبه
  • 24
  • آبان
  • 1397
  • ساعت
  • 20:45
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران