خودت گذاشتی از دست تو، تورا بنویسم
وگرنه من نتوانستم از شما بنویسم
حروف ،سمت قلم آمدند تا بتوانم
به روی سطری ازآیینه آه را بنویسم
به روی سطر شب آلودم ای نهایت تطهیر
دوات نور نباشد من از کجا بنویسم
توسلم به تو دائم توجهم به تو قائم
بگو بخوانمت ای ذکر گریه یا بنویسم؟
دو قطره اشک به من ده که با وضو بتوانم
دو مصرع از غزلم روی گونه ها بنویسم
چنین که حل شده ای در خدا - به وقت سرودن -
پس از «به نامِ خدا» گفتم از خدا بنویسم
تو قبلِ خَلق شدن امتحان شدی چه بگویم
چه غیر حیرتم از شرح ماجرا بنویسم
دمی که کرّ و بیان خیره می شوند به نورت
از آن درخشش بی حدّ و انتها بنویسم
خودت رسولِ دعاهایِ آسمانیِ خویشی
تو همکلام خدائیّ و من خطابه نویسم!
نوشتن از تو فقط کار حیدر است نه شاعر
اگرکه آینه ات اوست ،من چرا بنویسم ؟
غزل رسیده به جایی که در برابر ِچشمت
به انتها برسم باز از ابتدا بنویسم
- چهارشنبه
- 30
- آبان
- 1397
- ساعت
- 11:36
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
مرتضی حیدری آل کثیر
ارسال دیدگاه