قصه آمدنش نور نمايان مي كرد
و به يكباره شعف در دل إنسان مي كرد
يثرِب و بيت احد سينه سپر مي كردند
هر كه بت داشت إز أين خانه به در مي كردند
خفقان بود و تاريكي شب ماه نداشت
هر كه مي خواست مسلمان بشود رآه نداشت
نفس ظلم به بكباره گرفت،بند آمد
بر لب حضرت حق بود كه لبخند آمد
نوري إز جانب حق بود كه جانان مي خواست
بهر روشنگريش مكتب و قرآن مي خواست
يك نَفَر بود كه مي خواست رخي جلوه كند
بشريت و همه ملك خدا زنده كند
آمنه بود كه فرياد رسي مي آورد
ختم پيغامبران را نفسي مي آورد
باز آن روز نفس در نفس عيسي شد
زنده با آمدنش نوح و هم موسي شد
نه فقط آمنه با خود پسري مي أورد
بهر يك ملت و امت پدري مي اورد
رحمت واسعة اَي بود ز انوار خدا
نام أو بود محمدهمه دم يار خدا
ملك و حضرت جِبْرِيل همه پابندش
نام حيدر ز همان روز ازل سربندش
أصلا أو آمده تا فاطمه اَي هم باشد
بين ظلمت و علي فاصله اَي هم باشد
أصلا أو آمده تا نور ولايت تابد
و ز يك خانه همه نسل امامت آيد
آمده تا كه اگر شد به جزاء وأهمه اَي
آوردهمره خود حيدر و هم فاطمه اَي
آمده تا عدد سيزده از مقدم أو
جان بگيرد و شود در همه دم همدم او
عدد سيزده و حضرت حيدر عشق است
شيعه شير خدا فاتح خَيْبَر عشق است
مستم از باده و از خم نجف تا محشر
بي خود از خود شؤم از ذكر علي يا حيدر
شهر علم است نبي و در آن كرار است
مصطفي شاه و علي در صف او سردار است
همه عمر نبي وصف علي را مي كرد
دم به دم وصف شهنشاه ولي را مي كرد
بارها گفت علي هست ولي بعد از من
نيست رهبر به جز از او كسي بعد از من
از چه روبه صفتان دشمن مولا گشتند
دشمن عترت پيغمبر و زهرا گشتند؟؟؟
قاسم قاسمي بيدهندي(سلمان)
- یکشنبه
- 4
- آذر
- 1397
- ساعت
- 22:0
- نوشته شده توسط
- قاسم قاسمی بیدهندی
- شاعر:
-
قاسم قاسمی بیدهندی
ارسال دیدگاه