کی می شود سحر، شب تنهاییم حسین
کس نیست آگه از دل شیداییم حسین
پایم ز راه مانده و دستم به ریسمان
درکوچههای کوفه تماشاییم حسین
من را نشان دهند به انگشت کوفیان
عشقت کشیده است به سوداییم حسین
از بسکه خون گریستهام از فراق تو
از دیده رفته قدرت بیناییم حسین
غم نیست گر بود به تن من هزار زخم
زخم زبان ربوده شکیباییم حسین
در زیر تیغ عشق چوگل خنده میکنم
بالای دار گرم دل آراییم حسین
اینجا سخن ز نیزه و از جسم اکبر است
دلخون بیاد آن گل لیلاییم حسین
اینجا سخن زکودک و از گاهواره است
از دور من به نغمه لالاییم حسین
اینجا سخن ز سیلی و طفل سه ساله است
من هم بیاد صورت زهراییم حسین
شاعر:سید محمد حسینی
- دوشنبه
- 6
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 13:46
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه